اکنون تصور میکنم فضای نوآوری در سینما مهیاتر است و من یک خبر هم برای شما دارم همین جا قول میدهم بزودی فیلم ترسناک خواهم ساخت، یعنی پروژه آن را خواهم چید
مصاحبه ای بسیار جالب و خواندنی در سال 93
از محمدرضا گلزار
روی ادامه مطلب کلیک کنید
*در مسیر جادهای پر پیچ و خم تا کنار ساحلی آرام در حرکت بودیم که سر صحبت را باز کرد.یک روز مثل همین روزهای اول بهار بود گفت: «رضا! بیا با هم یک بند موسیقی راه بیندازیم، اطمینان دارم موفق میشویم» پیام این دو جمله کوتاه را گفت، دو جمله که انگار باید گفته میشد تا زندگی هردویمان در جادهای تازه حرکت آغاز کند.> «محمدرضا گلزار» بازیگر سینمای ایران با این سخنان گفتوگو با «ایران» را آغاز کرد.گفتوگویی که در دفتر کار وی میان دقایقی شکل گرفت که گویی او صادقانه از خود، موفقیتها، اشتباهها، گلهمندیها، سینما و حاشیههایی که سایه به سایهاش 17سال آمدند تا امروز میگفت و در ادامه رسید به امروزها، تفکر، علایق، اهدافش.
آقای گلزار! هر انسانی داستانی مختص به خود دارد، داستانی که قصه زندگی او است، روایتی از ثانیههای زندگیاش و اما قصه محمد رضا گلزار چیست؟ داستانتان را حقیقی بگویید و دور از گفتنهای تکراری؟
بسیار خب! به دنیا که آمدم خوشگل بودم، 4کیلوو 400وزنم بود، حرف میزدم آنهم به دو زبان…
همین طوری بنویسم؟!
همیشه باید جدی بود؟ به نظر من «نه». زندگی به همان اندازه که جدی است میتواند طنز هم باشد الان از آن زمانهایی است که میخواستم به زندگی از زاویه طنز نگاه کنم ولی خب باشد از فضای طنز دور شده زندگی را جدی نگاه کرده و چنین میگویم: «فرزند خانوادهای هستم که تحصیلات برایشان اهمیت زیادی داشت.پدرم مهندس مکانیک بود و مادرم خانهدار. ناظر اصلی درس خواندنهایمان مادر بود، جالب است بگویم 11سال شاگرد اول مدرسه و منطقه بودم، 11سال، تا سال سوم دبیرستان.
کدام منطقه تهران؟
منطقه 7آموزش و پرورش (تهران)، دبستان، راهنمایی و دبیرستان هر سه مقطع را در مدرسه (منتظری) خواندم. زمان ما سال دوم دبیرستان هم میشد در آزمون کنکور شرکت کرد اما اگر قبول هم میشدیم امکان ثبت نام نبود، من هم شرکت کردم و قبول شدم، رشته مترجمی زبان، آنهم در دانشگاه آزاد اسلامی تهران واحد شمال، سال سوم دبیرستان باز همراه کنکوریهای آن سال آزمون دادم، این بار رشته مهندسی مکانیک دانشگاه واحد تهران جنوب قبول شدم میشد ثبت نام کرد و من نیز رزرو کردم، یکسال مهلت گرفتم تا دیپلم بگیرم. همان سال با اینکه مهندسی قبول شده بودم اما به عشق پزشکی آنهم دندانپزشکی تابستان زیست و زمین شناسی خواندم و با آغاز مهرماه کنار دانشآموزان چهارم تجربی مدرسه نشستم ، اما آن سال تنها سالی بود که شاگرد اول نشدم. بچههای تجربی به رشته خود مسلطتر بودند و من تنها شاگرد ممتاز بودم، آن سال کنکور که شرکت کردم 67نفر با آخرین نام قبول شده رشته دندانپزشکی فاصله داشتم، همین شد که برگشتم به رشته قبلی، همان مهندسی مکانیک و در دانشکده آزاد تهران جنوب مشغول به تحصیل شدم.
از کودکی به سرعت گفتید تا پایان نوجوانی و ورود به جوانی و دانشگاه، این میان فعالیت هنری شما چه زمانی آغاز شد، از چه سنی و چگونه؟
آن سالها اصلاً توجهی به فضای هنری نداشتم، 12سال از دبستان تا پایان دبیرستان تمام فکرم درس خواندن بود و ورزش، والیبال را در تیم استان تهران، باشگاه پارس خودرو، شیشه و گاز، باشگاه پاس و در باشگاه دیهیم والیبال تخصصی بازی میکردم، بهترین توپ گیر آن روزهای تیم والیبال استان تهران بودم،فقط والیبال نبود اسکی را هم بهطور حرفهای پیگیر بودم؛ کارت مربی اسکی آلپاین را هم دارم.
گفتید فعالیت هنری نداشتید پس آموختن گیتار چه زمانی شروع شد،یاد گرفتن موسیقی که نخستین معرف شما در دنیای هنر بهعنوان یک گیتاریست بود؛ در گروه موسیقی آریان بود حضوری نهچندان با فاصله از دوران مدرسه و دبیرستان؟
در مورد موسیقی باید بگویم خانوادهام زیاد با موسیقی بخصوص نواختن گیتار موافق نبودند البته مخالفت اصلی را پدرم داشت.
چهرههای هنری، وقتی نگاهی به گذشته خود میاندازند اغلب سرآغاز علاقهمندی به فضای هنر را در کودکیهایشان مییابند میان همان نقاشی کشیدنهای کودکی یا خوشنویسیهای اجباری دوران تحصیل…
از خط و نقاشی گفتید! یاد خط و نقاشی خودم افتادم، واقعاً بد است، چون مثال زدید برایتان گفتم،موسیقی را از سوم دبیرستان شروع کردم،آن هم با نواختن پیانو، البته باید بگویم هیچ وقت استاد موسیقی نداشتم.
چرا پیانو؟ چگونه بدون استاد نواختید!
روزهای نوجوانی ما که مثل این روزها نبود. اصلاً نمیشد گیتار دست گرفت و در خیابان راه رفت، جو خاصی نسبت به ساز و موسیقی وجود داشت. به هرحال قوانین مملکت بود اینها را گفتم تا به اینجا برسم که آن روزها یادگیری ساز و موسیقی سخت بود. حال اینکه چرا پیانو را انتخاب کردم برمی گردد به ارگ قدیمی که در خانه داشتیم. البته آن ارگهای پایه دار دو طبقه، متعلق به خواهرم بود. با آن تمرین موسیقی انجام میداد. یک روز به سراغ آن ارگ رفتم و شروع کردم به نواختن، از آن روز موسیقی جزئی از زندگیم شد.
هیچ وقت استاد موسیقی نداشتم. از روی دست این و آن نگاه میکردم و یاد میگرفتم! یعنی هر جا میرفتیم هر مجلس و مهمانی مثل عروسی که نوازندهای بود و مینواخت، با دقت به حرکت دستانش روی شاسیهای ساز نگاه میکردم، در ذهن ثبت کرده و بدین شکل شد که یاد گرفتم.
از مدرسه و درس خواندن که میگفتید، تأکید داشتید تمام سعی تان این بود شاگرد اول باشید آنهم نه تنها در کلاس و مدرسه بلکه در منطقه، حال این سؤال پیش میآید شاگرد ممتاز بودن و تلاش برای ورود به دانشگاه خواسته خودتان بود یا خانواده؟ زیرا انگار اشتیاق شما به موسیقی و هنر خیلی پررنگتر از دکتر، مهندس شدن بود؟
خواسته خودم بود، اصلاً مریضی شاگرد اول شدن داشتم!
خانوادهام دوست داشتند پزشک شوم، خودم هم آن سالها به رشته هنری و هنرستان برای تحصیل در دوره دبیرستان علاقه نداشتم اصلاً به ذهنم هم نمیرسید روزی در زندگیم برسد موسیقی را حرفهای دنبال کنم. آن روزهای دبیرستان تمام فکرم این بود اسمم صدر همه اسامی شاگرد درسخوانها باشد.
دیدن اسمتان به عنوان برترین برایتان جذاب بود؟
اینکه دوست داشتم برترین باشم و میشدم شادم میکرد.آدم نفر آخر هم باشد اسمش روی برد نصب میشود، – حاشیهسازی نکنید! – من دوست دارم نفر اول باشم (با لحن تأکیدی) اینکه دلم بخواهد اسمم دیده بشود با اینکه دوست داشته باشم نفر اول شوم فرق میکند.
نفر اول بودن را دوست داشتم، مثلاً اگر در تیم والیبال بازی میکردم میخواستم تیم ما برترین و نخستین باشد.
برگردیم به اینکه چه شد دانشجوی مهندسی مکانیک ناگهان مسیر زندگی خود را تغییر داده و به سوی هنر میرود، تغییری که تفننی نبود، راهی شد برای ادامه زندگی از آن زمان تا این روزها…
با (پیام صالحی)سوار خودرو بودیم، جاده چالوس به سمت شمال کشور، در مسیر با هم گپ میزدیم،پیام گفت:«رضا، بیا با هم یک بند موسیقی تشکیل دهیم، مطمئنم این بند موسیقی موفق خواهد شد.»
کلمات کلیدی: مصاحبه از محمدرضا گلزار